پارسه

ساخت وبلاگ
دیروز وسط زنگ تفریح یادم افتاد که باید برم دنبالش، روز اولم یادم رفته بود زیاده از حد نگران پسرمم، مدام از پنجره می بینمش، دلواپس وقت تعطیلی شم، اینقدر که دخترم رو یادم می ره ساعت گوشی مو گذاشتم رو زنگ، می دونم مشغله م زیاده ولی نمی دونم چرا کلاس دخترم یادم می ره، فقط چون آروم طفلی، و سرش به کار خودش؟؟ به همسرم گفتم احساس می کنم زیاد از حد درگیر پسرمون هستم، دخترم رو انگار رها کردم گفتم کاری که با خودت شد تو خانواده تکرار نکن، نذار خوب بودن دخترمون باعث بشه بهش ظلم کنیم + نوشته شده در دوشنبه هفدهم مهر ۱۴۰۲ ساعت 16:4 توسط رستا  |  پارسه...
ما را در سایت پارسه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : psychologyforanexam بازدید : 31 تاريخ : دوشنبه 24 مهر 1402 ساعت: 19:54

شب پر از کابوسی رو رد کردم، اونم بعد از یک روز کاری طولانی و خسته کننده. مدتیه تو خواب هام اعدادی بولد می شه و صبح که بیدار می شم یادم میاد یک جایی یا یک کسی تو خوابم داشت رو یک عدد تاکید می کرد. گاهی می خوام این اعداد رو بنویسم تا رازش رو کشف کنم. گاهی هم می گم بی خیال برا ذهنت مریضی تازه دست و پا نکن. بعد ده روز دغدغه ی مداوم رزومه ش رو با گوگل ترجمه کردم و برای وکیل مدافع فرستادم. بهش می گم می دونم اولین واکنشش این که از اون خنده های مسخره ش تحویل بده ولی امیدوارم بعدش کاری انجام بده همون حین داشتم فکر می کردم با وجود خنده های مسخره اش تونست شرایطش رو بهتر کنه. سرم شلوغه و خودم گیج. باید یه کاری انجام بدم قبل از این که از سردرگمی دیوانه بشم. دلم برای یهودی ها می سوزه، زیاد پیگیر اخبارشون نیستم. هر چند تمام دیشب دوست داشتم اونقدری ذهنم خلوت بشه که بتونم برای کشته شده های جنگ گریه کنم، اما نشد...بنی آدم اعضای یک پیکرند...به خودم می گم متوقف نشو ، ادامه بده فقط بعد مرگ می تونی تسلیم بشی + نوشته شده در سه شنبه هجدهم مهر ۱۴۰۲ ساعت 10:10 توسط رستا  |  پارسه...
ما را در سایت پارسه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : psychologyforanexam بازدید : 38 تاريخ : دوشنبه 24 مهر 1402 ساعت: 19:54

داشتیم برمی گشتیم تو راه بهش گفتم صبح این آهنگ رو بیاد تو داشتم گوش می دادم ، ازم تشکر کرد و گفت تو زندگی منو زیبا کردی ...و همچنان آهنگ داشت می خوند: دردی که درمانش تو باشی دوست دارم بغضی که بارانش تو باشی دوست دارم دیوانه ام من، گر چه پایان منی تو هر چه که پایانش تو باشی دوست دارم تو نفسی، همه کسی ، بمان برایم زیبا شده با عشق تو حال و هوایم ای ماه من همراه من،دورت بگردم در چشم تو دیوانگی رو دوره کردم + نوشته شده در پنجشنبه بیستم مهر ۱۴۰۲ ساعت 10:17 توسط رستا  |  پارسه...
ما را در سایت پارسه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : psychologyforanexam بازدید : 27 تاريخ : دوشنبه 24 مهر 1402 ساعت: 19:54

با بچه ها اومدیم، نشوندمشون پای کارتون، عدس گذاشتم ازش سوپی، آشی، ... در بیارم. هوا وقت اومدن اونقدر گرم که تا نزدیک عصر معمولا کولر روشن، برای خودم چای دم کردم، خیلی خسته م. به اداره گفتم شش ساعت برام مشاوره بچینه که خیلی اذیت نشن بچه هام. موقع اومدن هم سه تا از شاگردهای محبوب سال قبلی رو دیدم و یکی که خیلی رو مخم بود که الان نیست پارسه...
ما را در سایت پارسه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : psychologyforanexam بازدید : 32 تاريخ : دوشنبه 10 مهر 1402 ساعت: 14:55

با مدرسه ای که قرار مشاورش باشم تماس گرفتم، تقریبا هیچ پلنی ندارم جزء اینکه اعتماد به نفس کافی همراهم هست که تردیدی ندارم از پسش بربیام، یه بار بهم گفت تو ویژگی ای داری که خیلی ها ندارن با اینکه ممکن تحصیلات، وضع مالی و خیلی از امکاناتشون بیشتر از تو باشه، ولی اعتماد بنفس این رو ندارن که جلو چهار نفر صحبت کنن، این حسن تو و امتیاز بزرگی محسوب می شه..‌. راستش داشتم مجموعه شعر قدیمی م رو می خوندم و حیفم میاد به اون همه استعدادی که هرز دادم... می خوام سرم رو اونطور که خودم می دونم خلوت کنم و برگردم به اونچه که بودم + نوشته شده در یکشنبه نهم مهر ۱۴۰۲ ساعت 13:39 توسط رستا  |  پارسه...
ما را در سایت پارسه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : psychologyforanexam بازدید : 34 تاريخ : دوشنبه 10 مهر 1402 ساعت: 14:55

آش حوالی ساعت سه آماده شد ولی به زحمتش می ارزید بخصوص که پسرم هم ازش استقبال کرد. نزدیک عصر رفتم حیاط و بعد از ده روز فرش نه متری ای که کف حیاط افتاده بود رو آوردم و گذاشتم تو پاگرد اول. از همتم راضی بودم. از این که ورزش داره قوی ترم می کنه. نمی دونم تا چند روز باید صبر می کردم تا همسرم این کار رو انجام بده. الان حدود دو ماه که کمردرد اذیتش می کنه ولی چیزی که باعث می شه ازش دلخور باشم این که اوقاتی هم که حالش خوبه به این راحتی ها تن به همکاری تو کارهای خونه نمی ده... با بچه ها رفتیم تو حیاط و دو تا روفرشی و یه تشک رو شستیم. دیگه هوا داشت تاریک می شد که اومدیم خونه باید می رفتم یک سری لوازم التحریر برای دخترم می گرفتم که از خستگی خوابم برد و دو ساعت بعد بیدار شدم. رفتم سراغ آشپزخونه و بیشتر از دو ساعت زمان صرفش کردم که واقعا ارزید و با اینکه کاملا مرتب نشد ولی خیلی دلنشین تر از قبل به نظر می اومد.الان هم اگه بتونم فرم ارزشیابی رو باید پر کنم + نوشته شده در یکشنبه نهم مهر ۱۴۰۲ ساعت 22:59 توسط رستا  |  پارسه...
ما را در سایت پارسه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : psychologyforanexam بازدید : 36 تاريخ : دوشنبه 10 مهر 1402 ساعت: 14:55